ای آشنای غریب
- شناسه خبر: 2611
- تاریخ و زمان ارسال: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۷
- بازدید : 480
- نویسنده: بوتیا نیوز
به گزارش پایگاه خبری بوتیا نیوز، وقتی قدمگاهت را بیاد میآورم، احساس غرور میکنم که بوسه بر جای پای پسر زهرا میزنم. پایی که آرزو میکردمای کاش روی چشمانم میگذاشتی تا لایق دیدن روی مهدی شود. آن خاک را، چون مرهمی به چشمانم میکشم که از گریه انتظار به دیدگان یعقوب شبیه شده.
یا امام رضا آمدم تا برایت بگویم رازهاى بزرگ دلم را بر ضریحت دخیلى ببندم. تا کنى چاره اى مشکلم را آمدم با دلى تنگ و خسته تا به پاى ضریحت بمیرم. یا که اى ضامن آهو از تو حاجتم را اجابت بگیرم.
میبینم عاشقای تو رو، اشک های زائرای تو رو، آرزومه منم بپوشم لباس خادم های تو رو. همه دارایی ام رو به تو بدهکارم. جون جوادت، آقا خیلی دوستت دارم من.
ای آشنای غریب،ای عصمت هشتم،ای غریب الغربا،ای شمس الشموس وای مولای من! کوچهها، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد. هر روز که خورشید خراسان، سینه ریز زرینش را از شوق میدرد و انبوه دانههای طلایی اش از فراز آسمان بر حَرَمت میپاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر میکشد و به سوی دانههای مِهری میرود که برایش میپاشی.
کبوتران حرمت هر کدام برگی است از کتاب کرمت؛ که پر کشان از بالای سرم میروند و با زبان بی زبانیشان با من رازها میگویند و به من میگویند: ما بهشت خود را یافتیم. تو فکری به حال خود کن.
چشمان تو را برای روزی در خواب دیدن بارها تمرین کرده ام. بارها گریسته ام. گیسوانم را دخیل بسته ام به تمام پنجرههای این بارگاه. قبول کن نذر مرا که با مژگانم، تمام سنگفرش هایت را غبارروبی کنم. پذیرا باش اگر ناگاه دلم، روحم کبوترانه از سینه پر کشید و به گلدسته هایت روی آورد. من اگر کنار این پنجره فولاد مردم، حلالم کن. بگذار پاره پاره در گوشه و کنار حرم غبار شوم.
اکنون مرا به پرواز بدل کن. همین اکنون که دلم دور دست را میخواهد. دلم آسمان خانه تو. حوض حیاط، پنجرههای مشرقی تو را میخواهد. اکنون معجزه کن. همین حالا که من دلم شراره آتش است. دستم التماس مقدر، چشمم منظره سیل اندوه، آرزوهایم در حسرتهای بی پایان جهان درو شده. دعاهایم با دستان فرو افتاده در بستر بیماری در مرگند. سلام دارم به تو ای طبیب، ای مسیحا، لحظهای نگاهم کن. صدای شفاعتت باید در موسم بی کسی من هنگامه دلخوشی به پا کند.
وقتی به حرمت میروم، از دست صیاد روزگار آهو صفت میدوم و خود را به آغوشی میاندازم، مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا میآید، بوی علی، بوی زهرا، بوی حسن و بوی سیب و بوی حبیبم حسین؛ که آنجا فرشته صفتی به جسم خالیم روحی تازه بخشد؛ که کوله بار دردهایم را لحظهای بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم.
غروبها وقتى گامهاى سبز صداى اذان در منارهها مىپیچد و دل را در لذتى هراسان رها میکنم، در سقاخانه دلم آماده اقامه هشتمین رکعت نماز عشق مىیشوم. السلام علیک یا على بن موسى الرضا.
در کنار تو نامم سلامت است، سعادت است. دلم همسایگی خداست. روحم دردهای شفاگرفته است. دلم را برهنه بر دست گرفته ام و روبه روی تو نماز شده ام. قبله را جز سوی نگاه تو نمیدانم پاسخ سؤالهای آغشته به رنج را جز صدای آینه زار خانه ات نمیدانم. پاییزی که چهار فصل غزلهای من است در زیارت رحیمانه تو به هم میریزد. برگهایی که در من فرو ریخته اند، در کنار تو به شاخساران خویش بر میگردند. تو مرا بشکوفان. تو مرا جواب باش. تو مرا در باران بهبود زندگانی حل کن. من به اعجاز اجدادی تو سخت پابندم. من به رنگ آسمان قصرت اعتقاد دارم. به گنجشکهای زیارتگاه تو مؤمنم. دل خوشی مناند، جادههایی که به بادیه شرق میرسند.
انتهای خبر/ تاج الدینی